تحول پسوند اسم فاعل به اسم مصدر
آشنایان با زبان پهلوی می دانند که پسوند « -تار / - دار » (-t/dār) در زبان پهلوی به بن ماضی افعال ملحق می شده (1) و صفت فاعلی می ساخته است: گفتار ( = گوینده )، رفتار ( = رونده )، زدار ( = زننده )، کردار ( = کننده )، اما در زبان فارسی این پسوند علاوه بر معنای فاعلی در کلماتی مانند: خواستار، خریدار و نمودار معنی اسم مصدری نیز به خود گرفته است، (2) چنانکه کلمات گفتار، رفتار و کردار در فارسی منحصراً در همین معنی به کار می روند. بعضی از این کلمات نیز معنی مفعولی پیدا کرده اند و این معنی در زبان پهلوی نیز دیده می شود. کلمات گرفتار و مردار از این مقوله اند. (3)
تغییر معنی اسم فاعل به اسم مصدر شگفت آور است، اما واقعیتی است که به هر حال اتفاق افتاده است. به نوشته ی محققان در نوشته های موجود پهلوی از این تغییر نقش اثری دیده نمی شود و ظاهر این تحول در زبان فارسی یا به احتمال قویتر در مرحله ی گذار از پهلوی به فارسی پیش آمده است. درباره ی علت این تحول چند تن از ایران شناسان سخن گفته و از دید خود آن را توجیه کرده اند، اما به نظر نگارنده هیچ یک از این توجیهات کاملاً قانع کننده نیست و با شواهد و قرائن موجود در زبان فارسی سازگاری ندارد. در این گفتار نگارنده ابتدا اقوال این محققان را نقل می کند و پس از نقد آرای آنان نظر خود را عرضه می کند.
نخستین محققی که در این باره اظهارنظر کرده دارمستتر ایران شناس مشهور فرانسوی است. دارمستتر معنی اسم مصدری و مفعولی این پسوند را یک معنی به شمار آورده و از آن با عنوان معنی مفعولی بحث کرده است. وی می نویسد: « کاربرد کلمات مختوم به –tār در معنی مفعولی ( مجهول )، از طریق ارتباط تنگاتنگ این کلمات با صفات مفعولی مختوم به –ta [ چنانکه در کلمات گرفته، کشته و غیره دیده می شود ] قابل توجیه است. گرفتار در اصل به معنی کسی است که می گیرد...، اما از آنجا که گرفته به معنی ‘گرفته شده’ است، زبان که هنوز رابطه ی ریشه ای بین کلمات مختوم به ta و –tār را حس می کند طبیعتاً گرایش دارد که آنها را یکدست کند و به طور منظم در تقابل با هم قرار بدهد، به طوری که کلمات مختوم به –tār شخص را نشان بدهد، در حالی که کلمات مختوم به –ta فقط معرف حالت است: گرفته یعنی ‘گرفته شده’، ولی گرفتار یعنی ‘شخص گرفته شده، درگیر’. این تحول معنایی را کلماتی مانند دوستار تسهیل کرده است؛ دوستار از نظر اشتقاق یعنی ‘کسی که دوست دارد’، اما متقابلاً می تواند به معنی ‘کسی که دوست داشته شده’ نیز به کار رود.
« از آنجا که صفات مفعولی هم در مورد اشیاء به کار می روند و هم در مورد اشخاص، کلمات مختوم به –tār نیز به همین قیاس هم به چیزی که عمل بر آن واقع می شود و هم به شخصی که عمل را انجام می دهد اطلاق شده است. از اینجاست که گفتار هم به معنی ‘گفته شده’ و هم به معنی ‘گوینده’ است؛ نمودار هم به معنی ‘شییء نشان داده شده، مدل’ است و هم به معنی ‘شخص نشان دهنده’ » ( دارمستتر 1883، 1، 283 ).
دومین محققی که به تحول معنی فاعلی این نوع صفات پرداخته پاول هُرن ایران شناس آلمانی است. به نظر هرن اولین تحول معنایی این پسوند تحول اسم مصدری آن است. از ترکیباتی مانند خواستار کردن یعنی « عمل خواستار ( خواهنده ) را انجام دادن » ( قس چو آمد ( = شد ) مَرآن (4) کینه را خواستار ) – [ سر آمد کیومرث را روزگار ] ( بیت 73 از پادشاهی کیومرث ) خواستار به معنی مصدری ( = خواستاری ) گرایش پیدا کرده و سرانجام در این معنی به کار رفته است، آن گاه به قیاس با آن، کلمات دیگری مانند گفتار، رفتار، کردار، دیدار در این معنی استعمال شده اند. معنی مفعولی کلمات گرفتار، مردار و رستار ( =رسته، آزاد شده، رستگار ) تحول جدیدی است که از تحول معنی خواستار به معنی « خواهنده » به « چیز خواسته شده، آرزو » ناشی شده است. بنابراین نمودار به معنی « نمایان » ناشی از تحولی تازه است ( هرن 1901-1898، 184 ).
سومین محققی که به این مسئله پرداخته جان اندرو بویل، ایران شناس مورخ انگلیسی است. وی، ضمن نقل اقوال دارمستتر و هرن، به انتقاد از نظریه ی هرن می پردازد و می نویسد: خواستار کردن نمی تواند « عمل خواهنده و طالب را انجام دادن » (to act the wisher, den Wüncher machen) معنی دهد. این معنی با « یاء مشابهت » یا « یاء مصاحبت » [ = یاء مصدری ]، چنانکه در ترکیب خریداری کردن دیده می شود، بیان می شود. دیگر اینکه معنی مفعولی این نوع صفات نمی تواند بعد از پیدایش معنی اسم مصدری پیدا شده باشد، زیرا کلمات دیدار و گرفتار در زبان پهلوی نیز به معنی مفعولی به کار رفته اند. در حقیقت، همچنان که خود هرن در مورد کلمات گفتار و رفتار می پذیرد، معنی اسم مصدری است که تحول جدیدتر این کلمات است. مثالی نیز که هرن انتخاب کرده مثال نامناسبی است، زیرا خواستار تا به امروز فقط در معنی فاعلی به کار می رود، ولی در شاهنامه معنی مفعولی نیز دارد، اما در هیچ دوره ای به معنی مصدری به کار نرفته است ( بویل 1952، 14 ).
در مورد نظر دارمستتر بویل می نویسد: نظریه ی دارمستتر کاملاً مطابق با واقعیت است. تنها اشکال در اینجا تحول شگفت اسم فاعل به صفت مفعولی است. دارمستتر، چنانکه دیدیم، علت این تحول را گرایش به تطابق معنایی پسوند –tār با پسوند –ta در صفتهای مفعولی می داند. وجود چنین تطابقی از کلمات پهلوی رستار کردن = رستک کردن « نجات دادن »، کندار = کنده ( در فارسی به معنی « خندق »)، نَموذح ( در عربی، از پهلوی *نِموذبگ ) = نمودار ( در فارسی به معنی « نمونه ») فهمیده می شود. یکی شدن این دو معنی ( فاعلی و مفعولی ) از فعلهای لازم که در آنها تفاوت معنی میان رستار « نجات یابنده » و رستک « نجات یافته » کم است شروع شده و قیاساً به فعلهای متعدی سرایت کرده است. این فرایند را فعلهای لازم – متعدی مانند نمودن تسهیل کرده است. بنابراین مسیر این فرایند چنین بوده است: ابتدا اسم فعلهای مختون به –تار ( -دار ) با صفات مفعولی مختوم به –ته (-ta) هم معنی و مترادف شده و این نیمه صفتها (quasi-participle) به صورت اسم درآمده و حتی ممکن بوده به معنی اسم مصدر نیز به کار روند، مانند کردار « آنچه کرده شده » که سپس به معنی « عمل » به کار رفته است ( بویل، 1952، 15-14 ).
بویل سپس ده کلمه ی مختوم به – تار / - دار را که صفت مفعولی یا اسم مصدر شده اند با ذکر مثال نقل کرده است. این کلمات عبارت اند از:
1) خواستار که وی آن را در شعرهایی مانند « مراکرد خواهد همی خواستار » و « خریدار کن هر سوئی خواستار » آن را به معنی صفت مفعولی گرفته است؛
2) دیدار که به نوشته ی او در فارسی میانه نیز به معنی « دیده شده، مرئی » است و در شاهنامه نیز به کار رفته است: چنین است و این راز دیدار نیست. از معنای مفعولی دیدار معانی متداول آن یعنی « چیز دیده شده و مرئی »، « ظاهر، صورت ظاهر (appearance)، ظهور (sight)» در معنی مفعولی و سرانجام « ظهور » در معنی فاعلی یعنی « عمل دیدن » (the act of seeing) پیدا شده اند: به دیدار هر سه چو تابنده ماه ( شاهنامه ) و به دیدار فرخ کلاه آمدند ( شاهنامه )؛
3) رستار که در پهلوی به معنی رستک « رسته » است:
گر همی گوید که یک بد را بدی هم یک دهد
باز چون گوید که هرگز بدکنش رستار نیست
ناصر خسرو ( به نقل فرهنگ فولّرس )
4) رفتار؛
5) کردار؛
6) کشتار که آن را در متون قدیم به معنی صفت مفعولی « کشته » می گیرد و شعر زیر را از ناصر خسرو شاهد آن می آورد:
گاه گوید زین بباید خوردکاین پاک است و خوش
گاه گوید نی نشاید خورد کاین کشتار نیست
دیوان ناصرخسرو، تهران، 7-1304، 77
7) گرفتار که در فارسی میانه معنی مفعولی دارد؛
8) گفتار؛
9) مردار که به معنی « مرده » است؛
10) نمودار به معنی مفعولی یعنی « نمایان، مرئی »، و به معنی اسمی یعنی « نمونه » ( بویل، 18-15 ).
بویل در پایان نتیجه می گیرد که چهار کلمه از موارد ده گانه ی فوق با دو معنی از سه معنی مورد بحث به کار می روند. دو معنی خواستار و نمودار در کنار هم در شاهنامه به کار رفته اند؛ کشتار که در شاهنامه به کار نرفته و در فارسی قدیم و امروز دو معنی متفاوت دارد. تصور کلیی که برای انسان حاصل می شود این است که در یک دوره از زبان فارسی هر سه معنی پا به پای هم وجود داشته اند، اما به تدریج در عمل یکی از این معانی غالب شده است ( بویل، 19-18 ).
چهارمین پژوهشگری که به این مسئله پرداخته است ویلهلم آیلِرس ایران شناس و خاورشناس آلمانی است. وی بدون اشاره به نظر دارمستتر و بدون اطلاع از مقاله ی بویل در ابتدای مقاله ی خود شانزده کلمه ی مختوم به – تار / - دار را نقل می کند (5)، سپس اشتقاق این نوع ساخت را از فارسی باستان و ارتباط پسوند آن را با پسوند –tor در لاتینی و یونانی نشان می دهد، آن گاه می گوید در فارسی تنها کلمات دوستار، خواستار، دادار، خریدار، دیدار به معنی « چشم » و بردار معنی فاعلی خود را حفظ کرده اند،ولی اکثریت قاطع این کلمات معنی مصدری پیدا کرده اند. آیلرس سپس به مسئله ی تحول اسم معنی به اسم ذات (personalized) اشاره می کند و مثالهای گرفتار، نمودار و دیدار به معنی « مرئی و آشکار » را نقل می کند و می افزاید کلمات گفتار، کردار، کشتار، دیدار، پدیدار به معانی « گفته، کرده، کشته، دیده، پدید(ه) » را نیز می توان به این مقوله وابسته دانست.
آیلرس آنگاه می افزاید گرایش تبدیل اسم معنی به اسم ذات و نه برعکس، گرایشی است که در همه ی زبانها دیده می شود، اما در مورد فارسی ما با عکس این گرایش یعنی تبدیل اسم ذات ( اسم فاعل ) به اسم مصدر رو به رو هستیم و بعد از اشاره به نظر هرن و اینکه توجیه او مبنی بر این که خواستار کردن به معنی « عمل خواستار را انجام دادن » در حقیقت نقطه ی شروع این تحول نیست، چه خواستار کردن مستلزم آن است که خواستار به معنی « خواستاری » به کار رفته باشد، می افزاید راه توجیه این تحول به نظر ما در جای دیگری است. به نظر او زبانهای آریایی ( هندوایرانی ) گرایش به این دارند که کلمات مرکب را در طول زمان به اجزای خود تجزیه کنند و به این اجزا استقلال ببخشند. مثلاً در زبانهای ایرانی [ = فارسی ] کلمه ی گرد به معنی « شهر » (6)، کلمه ی وا به معنی غذا و یا به معنی نوعی بلغور از pāka- به معنی « پختن » و – شید به معنی « خورشید » از خورشید به معنی « شمس تابان » گرفته شده است. کلمات مختوم به – تار و – دار را نیز باید به همین شکل توجیه کرد، به این صورت که در زبان پهلوی کلمات مرکب sūd-xvāstār (7) « مؤسس، بانی، حامی (8) (promoter)»، anāg-kardār « بدکار »، nōg-dādār « آفریننده ی چیز نو » است. این کلمات ترکیبات تبیینی ( تعیینی= determinative یا tatpurusa) هستند، یعنی جزء اول آنها وابسته و جزء دوم هسته ی جزء اول ( در اینجا مضاف الیه ) است، اما این کلمات را به شکل دیگری نیز می توان تجزیه کرد، یعنی آنها را ترکیب ملکلی bahuvrīhi قلمداد کرد و رابطه ی دو جزء را برعکس تعبیر کرد. در این صورت anāg-kardār یعنی « دارای کردار بد » و این معادل anāg-kunišn است که در متون پهلوی ترفان به کار رفته و دقیقاً یک ترکیب ملکی است. آنچه در مورد اناگ کردار گفته شد در مورد ترکیبات پهلوی زیر نیز صادق است: harvisp-kardār « کننده ی همه چیز، نام خدا » varz-kardār « زارع، کشت و ورز کننده » و framān-burdār « فرمانبردار »، bēš-burdār « تحمل کننده ی رنج و غم » و نیز در کلمه ی فارسی نیک کردار (9) که در شاهنامه به کار رفته است. در اینجا کلمه ی کردار به سهولت اسم معنی و اسم مصدر قلمداد شده و از کل ترکیب جدا شده و در معنی جدید به کار رفته است. کلمات زیر از شاهنامه نیز قرینه ی ترکیبات ساخته شده با کردار هستند: کین خواستار، دست بُردار « کمک کننده »، رنج بُردار، نام بُردار « مشهور ». توجیه سایر کلمات نیز از این زاویه میسر است. غالباً این کلمات در اصل جزء دوم یک ترکیب بوده اند که بعداً تفکیک و مستقل شده اند. آن دسته از این کلمات که جزء یک ترکیب محسوب نمی شده اند قیاساً معنی اسم مصدری به خود گرفته اند. بدین ترتیب در زبان فارسی تقریباً تمام کلمات مختوم به – تار / - دار علی رغم معنی اولیه ی خود معنی اسم مصدر به خود گرفته اند ( آیلرس، 1970، 112-107 ).
اکنون باید دید محققان فوق تا چه اندازه موفق به توجیه این تحول و مسیر آن شده اند. چنان که دیده می شود دارمستتر معنی مفعولی اسم فاعلها را مقدم بر معنی اسم مصدری آنها می داند و در توجیه خود به معنی اسم مصدری آنها اشاره نمی کند. به علاوه، توجیه او از کلماتی مانند گرفتار که معنی مفعولی گرفته اند قانع کننده به نظر نمی رسد. اگر زبان میان – تار و – ته هنوز رابطه ای حس می کرده و معنی آنها را به هم نزدیک کرده است چرا این تحول معنی در مورد سایر کلمات مختوم به –تار / -دار، مانند خریدار، خواستار، دادار و غیره پیش نیامده و این کلمات کماکان معنی فاعلی دارند. حتی کلمه ی دوستار که دار مستتر آن را مثال می آورد معنی فاعلی دارد و معنی مفعولی نپذیرفته است. به علاوه معلوم نیست زبان چگونه و با چه گرایشی – تار فاعلی را به شخص در حالت مفعولی اختصاص داده و – ته چگونه معرف حالت است، در حالی که کلماتی مانند کشته، مرده، زده و غیره نیز بر شخص دلالت می کنند. خود دار مستتر نیز در دنباله ی مطلب صراحتاً می پذیرد که صفات مفعولی هم در مورد اشیا به کار می روند و هم درمورد اشخاص.
نظریه ی هرن نیز، چنان که بویل و آیلرس هم متذکر شده اند، پذیرفتنی نیست. خواستار کردن نمی تواند به معنی « عمل خواستار را انجام دادن » باشد. آنچه در این معنی به کار می رود خواستار شدن است. خواستار کردن در متون فارسی به معنی « خواستاری کردن » به کار رفته است و دهخدا صریحاً خواستار را به معنی « مسألت » ضبط کرده است ( برای شواهد خواستار کردن، رک: لغت نامه ی دهخدا و سمک عیار، ج 4، ص 322 ). اما خواستار به این معنی در فارسی متروک شده است و ظاهراً از ابتدا نیز کاربرد آن محدود بوده و بنابراین امکان نداشته کلمات دیگری با آن قیاس شود. (10) نظر او مبنی بر این که معنی مفعولی این صفات معنایی جدید است نیز پذیرفتنی نیست. این تحول چنان که بویل نشان داده است تحولی قدیم است.
نظر بویل آنجا که می گوید یکی شدن معنای اسمهای فاعل با معنی صفات مفعولی از فعلهای لازم شروع شده پذیرفتنی به نظر می رسد، اما چگونه این تحول به فعلهای متعدی سرایت کرده است بر نگارنده روشن نیست. احتمالاً همان طور که بویل حدس زده این تحول قیاساً صورت گرفته است. دو مثال دیگر که اسم فاعل مشتق از فعل متعدی معنی مفعولی گرفته است در دست است. یکی از آنها کلمه ی کِشتار است که در پهلوی به معنی « زراعت و کِشته » و ناصرخسرو نیز آن را در همین معنی به کار برده است:
بد به تن خویش چو خود کرده ای
باید خوردنت ز کِشتار خویش
ناصرخسرو، 1353، 177
دیگر بَستار است که به معنی مفعولی « بسته شده، رهین، بنده و پرستار » (11) به کار رفته است:
عروه الوثقی حقیقت عهد فرزندان اوست
شیفته است آنکس که او در عهدشان بستار نیست
ناصرخسرو، 1353، ص 314
کلمه ی دیدار را نیز می توان به مثالهای فوق افزود. دیدار در اصل به معنی « بیننده » است و به همین جهت به چشم و بعداً به قوه ی بینایی اطلاق شده است، اما به معنی « دیده شده و پیدا و پدیدار » نیز به کار رفته و از این معنی به معنی « رخ و صورت » تحول پیدا کرده است، اما امروز تنها معنی متداول آن معنی مصدری آن یعنی « رؤیت و ملاقات » است.
اما این که این کلمات مطابق نظر بویل از معنی مفعولی به معنی اسم مصدری تحول پیدا کرده باشند واقعی به نظر نمی رسد. ( بویل، چنان که دیدیم، کردار را ابتدا به معنی « کرده شده » می گیرد و معنی « عمل » را از آن مشتق می داند. ) مثلاً کلمه ی رفتار معلوم نیست چگونه از معنی « رونده » به معنی « رفته » تحول پیدا کرده و از این معنی معنی امروزی آن پیدا شده است.
نظر آیلرس مبنی بر این که ترکیبات تبیینی مانند anāg-kardār و sūd-xvāstār به شکل ترکیات ملکی تجزیه شده اند نیز درست به نظر نمی رسد. در زبان فارسی امروز که کلمه ی گفتار به معنی « عمل گفتن و سخن » به کار می رود ترکیبی مانند راست گفتار را می توان به معنی « دارای گفتار راست » تجزیه کرد، اما در زبان پهلوی این ترکیب به معنی « راستگو و راست گوینده » بوده و نمی توانسته معنی « دارای گفتار راست » داشته باشد. این تعبیر فقط در زبان امروز قابل قبول است. ترکیب نیک کردار که آیلرس از شاهنامه نقل کرده نیز مربوط به فارسی دری و به معنی « دارای کردار نیک » است و مانند زبان پهلوی معنی فاعلی (« کننده ی عمل نیک ») ندارد.
به نظر ما معنی اسم مصدری کلمات مورد بحث از طریق دیگری پیدا شده است، به شرحی که در زیر می آید.
در زبان پهلوی اسم فاعلهای مختوم به – تار / -دار می توانند با پسوند اسم معنی ( اسم مصدر ) –īh ترکیب شوند و اسم معنی یا اسم مصدر بسازند. مثلاً کلمه ی burdār به معنی « بَرنده، تحمل کننده » با پسوند –īh به صورت بُرداریه به معنی « حوصله و تحمل » به کار رفته است. همین طور کلمه ی کردار به معنی « کننده و فعال » به صورت کرداریه به معنی « کنندگی، فعالیت، عمل، کوشش » استعمال شده است. نیز از دیدار به معنی « بیننده » و از نمودار به معنی « راهنما، نشان دهنده » صورتهای دیداریه به معنی « دیدار و تماشا » و نِموداریه به معنی « راهنمایی و نشان دادن و آشکار شدن ( معنی لازم آن )» ساخته شده است. ساختن اسم فاعل به کمک پسوند – تار / - دار در زبان پهلوی شیوه ای زنده و فعال بوده است، اما، چنان که می دانیم، در زبان فارسی ساختن اسم فاعل به این شکل دیر روشی زنده نبوده و این شیوه تقریباً کاملاً مرده بوده است، چنان که کلمات خریدار، خواستار، بُردار ( در باربُردار و فرمانبردار )، خوردار ( در برخوردار )، دادار، فروختار، پرستار، و فروشار تنها به عنوان میراثی از گذشته ی زبانی فارسی در این زبان باقی مانده است. در زبان فارسی به جای این پسوند از پسوند « ـَ نده » (-anda/e) استفاده می شود. ظاهراً کلماتی مانند کردار، رفتار، کشتار و غیره در دوره ای از زبان فارسی دیگر به عنوان اسم فاعل متروک شده بوده اند، ولی اسم مصدر آنها به صورت کرداریه، رفتاریه و کشتاریه یا به صورت تحول یافته ی آن یعنی کرداری، رفتاری و کشتاری رایج بوده است. زبان فارسی براساس گرایش حذف پسوند – ی ( - ی مصدری و غیر آن ) که مثالهای آن در پایین خواهد آمد به تدریج از این کلمات پسوند – ی را حذف کرده و صورت بدون پسوند را به عنوان اسم مصدر به کار برده است. عدم وجود پایه ی این کلمات با معنی فاعلی که صورت جدیدِ ناشی از حذف پسوند بتواند با آن مشتبه شود این فرایند ( حذف – ی ) را آسان کرده است. مثالهایی که از حذف پسوند – ی مصدری حاصل شده و تصادفاً هر دو صورت آنها – با پسوند و بدون آن – در زبان موجود است از این قرار است:
1. کلمه ی دستور و دستوری در زبان فارسی به معنی « اجازه و فرمان و اختیار » ( برای انجام کاری ) است. در زبان پهلوی کلمه ی dastwar یا dastōr به معنی « صاحب اختیار و قدرت، وزیر و موبد » است و اسم مصدر این کلمه یعنی دستوریه dastōrīh ( = دستوری ) به معنی « اختیار و قدرت » به کار می رود (12): از آنجا که در زبان فارسی کلمه ی دستور در معنی صاحب اختیار و قدرت متروک شده رفته رفته پسوند کلمه ی دستوری حذف شده ولی معنای اسم مصدری آن باقی مانده است.
2. کلمه ی فردار و فرداریه ( فرداری ) اصطلاحی است خاص منجمان. اینان سالهای عمر انسان را میان کواکب سبعه تقسیم می کنند و قسمت هر یک از این ستارگان را سالهای فردار می گویند ( رک: خوارزمی، 1895، 231 ). بیرونی این کلمه را به شکل فردار، پردار و فرداری به کار برده است ( بیرونی، 1316، 366 )، اما شهمردان رازی در روضه المنجمین آن را به صورت فرداریه ( شهمردان رازی 1368، 47، 72، 74، 112 و غیره ) و ابونصر قمی در المدخل به هر دو صورت به کار برده اند ( قمی، 1375، 183، 184، 207، 208 و غیره ). پیداست که از آنجا که فردار در زبان فارسی در معنای دیگری به کار نرفته پسوند فرداریه ( یا فرداری ) به تدریج حذف شده است.
3. کلمات زاری و زار هر دو در زبان فارسی به معنی « گریه کردن با سوز » است. زاری از زار به معنی « گریان » گرفته شده است، اما پس از حذف پسوند آن شکل زار با همان معنی به کار رفته و این معنی امروز در ترکیب زارزدن به معنی « زاری کردن » هنوز رایج است. متروک شدن تدریجی واژه ی زار به معنی « گریان » که امروز فقط در ترکیب زارزار گریه کردن باقی مانده به حذف پسوند – ی کمک کرده است (13).
قرینه ی دیگری که مؤید گرفته شدن کلمات کردار، گفتار و نظایر آن از کرداری، گفتاری و جز آن است وجود صورتهای کرداره و گفتاره در متون قدیم است. توضیح این مطلب چنین است که پسوند –īh فارسی میانه در اکثریت قریب به اتفاق موارد به –ī ی بدل شده است، اما در بعضی مناطق ایران این پسوند به –eh (یا –ih) بدل شده بوده و بعداً نیز h این پسوند حذف شده ( یا به تعبیر دستور نویسان امروز به شکل غیر ملفوظ درآمده بوده است ). کلمات کرداریه و گفتاریه در این مناطق به کرداره و گفتاره بدل شده بوده است (14). این دو صورت در متون قدیم موجودند. منوچهری در شعر زیر کرداره را به معنی « کردار و رفتار » به کار برده است:
کرداره ی سلیم ترین با عدوی خویش
آن است کاین سلیم مسهّد کند همی
دیوان، 116
گفتاره نیز در سمک عیار در معنی « بگو مگو و مشاجره » به کار رفته است ( رک: ارجانی، ج 1، 107، 175، 301، 305؛ ج 2، 223؛ ج 4، 255، 302؛ ج 5، 80، 101 ). منوچهری زاره را نیز به معنی « زاری » به کار برده است:
آنگه آرند کشته را به کواره
بر سر بازارشان نهند به زاره
دیوان، 165
وجود این صورتها نشان می دهد که اسم مصدرهای گفتار، کردار، رفتار و نظایر آنها زمانی به صورت گفتاری، کرداری، رفتاری یا گفتاره، کرداره، رفتاره رایج بوده اند و به دلیل نبودن مانع موجد اشتباه پسوندهای آنها بعداً حذف شده است، اما اسم مصدری مانند خواستار که در شاهنامه و سایر متون قدیم مثالهایی دارد به علت وجود خواستار در معنی فاعلی از بین رفته است.
حذف – ی در تعدادی دیگر از کلمات فارسی و عربی متداول در فارسی نیز دیده می شود. کلمات انگشتری، گرامی، قلعی، بهی، ضروری، صافی، فاشی و متعالی در فارسی به شکل انگشتر، گرام، قلع، به، ضرور، صاف، فاش و متعال درآمده اند. معروت ترین کلمه ای که – ی از آن افتاده کلمه ی نهاری و ناهاری یعنی « ناشتایی و صبحانه و آنچه قبل از غذا بخورند » (15). ناصرخسرو در شعر زیر ناهاری را به معنی صبحانه به کار برده است:
بامدادانت دهد وعده به شامی خوش
شکامگاهانت دهد وعده به ناهاری
ناصرخسرو، 1353، 75.
در شرح السامی فی السامی به نام الابانه کلمه ی لُهنه به « ناهاری » معنی شده و در توضیح آن آمده: « آن بود که بدان تعلل کنند پیش از چاشت ». در فارسی تاجیکی نهاری هنوز به معنی صبحانه به کار می رود. اما بعدها معنی این کلمه عوض شده و به غذای ظهر اطلاق شده است. این تحول ظاهراً بعد از قرن یازدهم اتفاق افتاده است زیرا مؤلف برهان قاطع ناهاری را به « چیزی اندک... که کسی در صباح بخورد » معنی کرده است. در زبان فرانسه در کلمه ی dējeuner نیز نظیر این تحول معنایی پیش آمده است. این کلمه در زبان فرانسه ابتدا به معنی صبحانه بوده، اما امروز به معنی ناهار به کار می رود.
جالب است که از بعضی اسم مصدرهای دیگر که از یک صفت و پیسوند – ی ساخته شده اند نیز – ی حذف شده و در نتیجه اسم مصدر و کلمه ی پایه ی آن یک شکل پیدا کرده اند. از این قبیل است کلمه ی خشک به معنی « خشکی » و آرام به معنی « آرامی » :
نشانی ندادند بر خشک و آب
نه آگاهی آمد ز افراسیاب
فردوسی
ماهی بی اجل بر خشک نمیرد ( گلستان سعدی، 183 )
چو آب اندر شمر بسیار ماند
زُهومت گیرد از آرام بسیار
دقیقی
امروز نیز آرام گرفتن (16) در فارسی متداول است. کلمات تنگ نفس و غوز نیز در فارسی معاصر معنی اسم مصدری دارند. شاید ترکیباتی مانند دبیرپیشه و دزدپیشه و به قیاس با آنها عیارپیشه، عاشق پیشه و شاعر پیشه نیز در اصل *دبیری پیشه، *دزدی پیشه و غیره بوده اند. (17)
این که حذف – ی مصدری در چه زمانی صورت گرفته دقیقاً مشخص نیست. احتمال می رود که این تحول از دوران فارسی میانه آغاز گشته و در اوایل دوران فارسی دری به پایان رسیده باشد. در زبان پهلوی کلمه ی دیدار به معنی « بینایی، دیدار و مرئی » است ( بهار، 1351، 152 )، در حالی که باید به معنی « بیننده » باشد، چنان که در متون فارسی قدیم هنوز، در جنب معانی دیگر، به معنی چشم نیز به کار می رود. این صورت احتمالاً با حذف پسوند –īh از کلمه ی دیداریه که در پهلوی به معنی « تماشا و دیدار » است گرفته شده است. کلمه ی دیداریگ نیز در پهلوی به معنی « قابل رؤیت » است که باز از دیدار به معنی رؤیت گرفته شده و ظاهراً همین کلمه است که با حذف پسوند به دیدار به معنی « مرئی و آشکار » بدل شده است (18)، اما به صورت دیداری نیز به کار رفته است:
مردم ز راه علم بود مردم
نه زین تن مصور دیداری
ناصرخسرو، 1353، 489
کلمات کِشتار و کَندار نیز احتمالاً در اصل *کِشتاریه و *کنداریه بوده اند که اسم مصدر در معنی نتیجه ی عمل یعنی « کِشته » و « کنده » به کار رفته و بعداً پسوند آنها حذف شده است. معنی مفعولی اسم فاعلهایی مانند گرفتار و مردار نیز مربوط به دوران فارسی میانه است. این دو کلمه در پهلوی نیز به همین معنی به کار می روند (19). در پهلوی کلمه ی گرفتارومند griftārōmand به معنی « ملموس » است. پسوند –ōmand باید به اسم بچسبد، اما در اینجا به صفت چسبیده است. می توان حدس زد که گرفتار در اینجا مخفف *گرفتاریه به معنی « گیرندگی و گرفتن » است که پسوند به آن چسبیده است (20).
پي نوشت ها :
1. در حقیقت این پسوند که اصل آن –tār بوده است در زبان پهلوی و فارسی – ār است که به بن ماضی و گاه بن مضارع افعال ملحق می شود. مثال الحاق به بن مضارع: پرستار و فروشار که شمس قیس رازی در المعجم، ص 222 آورده است.
2. اما در ترجمه ای از قرآن ( قرآن قدس ) که به لهجه ای از فارسی نوشته شده که مقداری از ویژگیهای زبان پهلوی را حفظ کرده است تقریباً در همه ی موارد این گونه کلمات معنی فاعلی دارند. برای فهرست کلمات مختوم به –ار در این ترجمه، رک: مقدمه ی مصحح، ص چهل و نه – پنجاه و چهار.
3. مجله ی زبانشناسی، سال پانزدهم، شماره ی اول، بهار و تابستان 1379، ص 14-2.
4. در اصل بران.
5. علاوه بر ده کلمه ای که بویل نقل کرده وی کلمات بردار، پدیدار، پرستار، خریدار، دادار، دوستار و فروختار را نیز اضافه کرده، اما کلمه ی رستار را نیاورده است. از این کلمات پدیدار را که از پَد ( = به ) و دیدار ساخته شده باید مستثنی کرد. دوستار نیز در پهلوی و فارسی دارای فعلی که با آن مربوط باشد نیست، اما کلمات خفتار و جُستار به معنی « جست و جو و محبث »، بستار و کِشتار را که آیلرس نیاورده نیز باید به فهرست او افزود. شهمردان رازی ( قرن پنجم ه ق ) در روضه المنجمین ( ص 260، 263، 326، 329 ) کلمه ی جانبختار را به معنی « قاسم » که از اصطلاحات منجمان است به کار برده است. خوارزمی ( ص 231 ) این کلمه را به صورت تصحیف شده ی جان بختان به معنی « قاسم الروح » آورده است. ابونصر قمی ( ص 240 ) نیز جان بختار را معادل فارسی قاسم دانسته است. نیز رک: التفهیم بیرونی، ص 524. بختار در اینجا اسم فاعل از فعل بَختن پهلوی به معنی « تقسیم کردن » است.
6. فرهنگهای فارسی ( جهانگیری و برهان ) گرد را مدخل مستقلی قرار داده و در شرح آن نوشته اند گرد به معنی شهر و مدینه است، چنان که در دارا (ب) گرد و سیاوش گرد. اما باید دانست که گرد در فارسی هیچ گاه به تنهایی به معنی شهر به کار نرفته است.
7. آیلرس کلمات پهلوی را به شیوه ی سنتی آوانویسی کرده است، اما ما آنها را به شیوه ی متداول تغییر دادیم.
8. این کلمه در پهلوی به معنی « سودخواه » است.
9. نیک کردار از این مقوله نیست. نیک در اینجا صفت است نه اسم و نیک کردار یعنی « کسی که کردار او نیک » است نه « عمل نیک کننده، کننده ی عمل نیک ».
10. نظر بویل نیز مبنی بر این که خواستار در شاهنامه به معنی « خواسته شده » به کار رفته نادرست است.
11. در بعضی تفسیرهای قرآن نیز این کلمه به معنی « بنده و کنیز » به کار رفته است. رک: تفسیری بر عشری از قرآن، ص 364؛ تفسیر بصائر یمینی، ج 1، ص 266، ح؛ تفسیر ابوالفتوح رازی، ج 20، ص 35؛ قرآن قدس، ج 1، ص چهل مقدمه. فرهنگهای فارسی این کلمه را بِستار ضبط کرده و معنی آن را « سست و نااستوار » دانسته و شعر ناصرخسرو را شاهد آن آورده اند. معنی استنباطی فرهنگها بی شک غلط است. هنینگ کلمه ی وَستار پهلوی را pledged و self-abandoned معنی کرده و ظاهراً آن را با بستار فارسی مرتبط دانسته است ( هنینگ، 1950، ص 648؛ نیز رک: ماهیار نوابی، 1339، ص 140 ). وستار در پهلوی به نوشته ی مکنزی به معنی سرسخت و لجوج است ( فرهنگ پهلوی ) و بنابراین با بستار فارسی ارتباطی ندارد. دکتر احمد تفضلی در واژه ناه ی مینوی خرد، وَستاریه ی پهلوی را به « سستی و تعلل » معنی کرده و ظاهراً در این معنی تحت تأثیر فرهنگهای فارسی بوده است.
12. ابونصر قمی در المدخل الی علم احکام النجوم ( تألیف شده در 365 ه ق) کلمه ی دستوریه را که از اصطلاحات منجمان است به همین شکل به کار برده است. رک: قمی، 1375، 176. شمس قیس در المعجم، ص 223، دستوری را به معنی « صاحب ید [ = صاحب قدرت = دستور ] گردانیدن » دانسته است.
13. در اشعار فردوسی و منوچهری ترکیب به زار = بزار به معنی « با زاری، با عجز و اندوه، زبونانه » به کار رفته است:
ابا خویش و پیوند هر یک به زار
بکردند مویه بر آن کوهسار
فردوسی
برادرش را دید کشته به زار
برآورد گو، بر در افکنده خوار
فردوسی
سرت را بریده به زار اهرمن
تنت را شده کام شیران کفن
فردوسی
صلصل راغی به باغ اندر همی گرید به درد
بلبل باغی به راغ اندر همی نالد به زار
منوچهری
14. برای مثالهای متعدد تبدیل –īh به –ih یا –eh، رک: صادقی، 1369، ص 87-83. همین جا، ص 110-103.
15. دکتر معین نیز، در فرهنگ فارسی، نهار و ناهار را به همین شکل توجیه کرده کرده و درست است.
16. آرام در زبان پهلوی به شکل رام و به معنی « آرامش، صلح و سکون » به کار رفته است. بنابراین در آنجا نیز رام به صورت اسم استعمال شده است. این احتمال نیز هست که آرامی در فارسی یک ساخت قیاسی باشد و معنی صفتی آرام با حذف پسوند از آرامی گرفته شده باشد ( پسین سازی یا back formation).
17. در متون فارسی قدیم نیز این کلمات به همین شکل دبیرپیشه، دزدپیشه... به کار رفته اند. رک: نجفی 1370، ذیل شاعرپیشه.
18. در فارسی دیداری به معنی « شایسته ی دیدن و تماشا و خوش صورت » به کار رفته است.
19. مردار در اصل به معنی « میرا و میرنده » است، چنان که در شعر زیر از ناصرخسرو:
چه به کار است چو عریان است از دانش جانت؟
تن مردار نپوشند به دیبای طمیم
ص 357
20. در زبان پهلوی و فارسی پیروزمند نیز به کار رفته است،اما پیروز در زبان پهلوی اسم و به معنی پیروزی است. رک: صادقی، 1372، ص 11.
ارجانی، فرامرز بن خداداد، 1353-1347. سمک عیار، به کوشش پرویز ناتل خانلری، تهران بنیاد فرهنگ ایران، 5 جلد.
بهار، مهرداد، 1351. واژه نامه ی گزیده های زاداسپرم. تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
بیرونی، ابوریحان محمد، 1316، التفهیم لاوائل صناعه التنجیم، به کوشش جلال همائی، تهران.
تفسیری بر عشری از قرآن مجید، 1352، به کوشش جلال متینی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
تفضلی، احمد، 1348، واژه نامه ی مینوی خرد، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
خوارزمی، ابوعبدالله محمد بن احمد، 1895، مفاتیح العلوم، به کوشش فان فلوتن، لیدن.
دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، تهران.
رازی، شمس الدین محمد بن قیس، 1338، المعجم فی معاییر اشعار العجم، به کوشش محمدتقی مدرس رضوی، تهران، انتشارات دانشگاه تهران.
رازی، شهمردان بن ابی الخیر، 1368، روضه المنجمین، به کوشش جلیل اخوان زنجانی، چاپ عکسی.
سعدی، 1368، گلستان، به کوشش غلامحسین یوسفی، تهران، خوارزمی.
صادقی، علی اشرف، 1369، « تحول پسوند حاصل مصدر از پهلوی به فارسی »، مجله ی زبانشناسی، سال هفتم، ش 1، ص 88-81.
صادقی، علی اشرف، 1372، « شیوه های و امکانات واژه سازی در زبان فارسی معاصر »، 9، نشر دانش، سال سیزدهم، ش 3، فروردین و اردیبهشت، ص 15-9.
قرآن قدس، 1364، به کوشش علی رواقی، تهران، مؤسسه ی فرهنگی شهید محمد رواقی.
قمی، ابونصر حسن بن علی، 1375، ترجمه ی المدخل الی علم احکام النجوم ( از مترجمی ناشناخته، ظاهراً از قرن ششم هجری )، به کوشش جلیل اخوان زنجانی، تهران، دفتر نشر میراث مکتوب.
ماهیار نوابی، یحیی، 1339، « اندرز دانایان به مزدیسنان و اندرز خسرو قبادان »، نشریه ی دانشکده ی ادبیات تبریز، سال 12، ش 1.
منوچهری دامغانی، 1347، دیوان، به کوشش محمد دبیر سیاقی، چاپ سوم، تهران، زوار.
ناصرخسرو، 1353، دیوان، به کوشش مجتبی مینوی و مهدی محقق، تهران، دانشگاه تهران.
نجفی، ابوالحسن، 1370، غلط ننویسیم، تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
نیشابوری، معین الدین محمد، 1359، تفسیر بصائر یمینی، به کوشش علی رواقی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
Boyle, J.A., 1952, "The changes of meaning undergone by certain Persian nomina agentis in –tār (-dār)", Journal of Royal Asiatic Society, April, pp. 13-19.
Darmesteter, J., 1883, Etudes Iraniennes, I, Paris, Vieweg.
Eilers, W., 1970, "The New Persian type kirdār, work, action – A semasiological problem", Iran Society Silver Jubilee Souvenir 1944-69, Calcutta, pp. 107-11.
Henning, W.B., 1950, "A Pahlavi poem", BSOAS, pp. 641-648 = Henning selected papers, II, pp. 349-356.
Horn, P., 1898-1901, "Neupersische Schrifsprache", Grundriss der Iranischen Philologie, erster Band, 2 Abt., S. 1-200.
Mackenzie, D.N., 1971, A Concise Pahlavi dictionary, London, Oxford University Press.
منبع مقاله :
صادقي، دکتر علي اشرف؛ (1380)، مسائل تاريخي زبان فارسي ( مجموعه ي مقالات )، تهران: سخن، اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}